گاهی با خودم فکر می کنم که چرا فریاد نمیزنم. چرا این همه اتفاق میافتد اما فریاد نمیزنم.
اول. ما از همان اولش هم با امنیتیها مسئله داشتیم. امنیتی که میگویم چهرهی رئیس جمهور در ذهنم میآید. فردی که بخش زیادی از خدمتش به نظام جمهوری اسلامی در جهت حل بحرانهای امنیتی در کشور باید میبود.
اما امروز خودش در مرکز یکی از ریشهدارترین بحرانهای جمهوری اسلامی قرار دارد و نسبت به این بحران هیچ عکسالعملی نشان نمیدهد. گاهی میخواهم به خودم بقبولانم که او هم بخشی از این بحران است اما مگر میشود؟
دوم.علما خیلی وقت است که به برخی حوزههای علوم هیچ اهمیتی نمیدهند. نه اینکه تحلیلشان باشد که نباید در این حوزهها وارد شد بلکه این عدم ورود ریشه در هویتشان دارد. اینها هم هیچ تلاشی برای ترمیم این مشکل نمیکنند.
تصور من این است که این بزرگواران برگشتهاند به هویت اصلیشان. حتی انقلابی با این عظمت هم نتوانسته است جایی در هویت این آقایان پیدا کند. این انقلاب همچون شوکی بوده که در این جریان چند هزارساله وارد شد و عدم تعادلی به وجود آورد اما امروز همه چیز به تعادل رسیده است. علما هم به مسیر گذشتهشان ادامه میدهند.
سوم. همین بیتفاوتی علما به برخی حوزهها باعث شده اقدامات و اموری که رئیس جمهور در کشور در پیش گرفته است عادی جلوه کند. گاهی انتقاد میکردیم که علما به مفهوم آزادی چرا نپرداختهاند. چرا حرف در این حوزه تولید نکردهاند و به جامعه عرضه نکردهاند؟ امروز نتیجهی این نپرداختن را به عینه میتوانیم ببینیم. یک عمامه به سری در کشور تفسیری از آزادی ارائه میکند و این آزادی را حق مردم میداند. اما من هرچقدر که فکر میکنم نمیدانم این آزادی چه نسبتی با دین و آن عمامهی بالای سرش دارد.
و هیچ آخوندی هم از حوزههای علمیه پا نمیشود تا بگوید این آزادی آقای شیخ ربطی به دین اسلام ندارد. چرا پا نمیشود؟ چون این آزادی را هیچ وقت به عنوان یک آرمان قبول نداشت. آرمان که چه عرض کنم، به عنوان یک مسئله هم قبول نداشت. این تنها مسئلهی آیندهی حکومتی بود که هیچ تعهدی نسبت به آن در حوزههای علمیه وجود نداشت.
چهارم. صحنهگردانان این معرکه هم خسته شدهاند. نسل جدید قرار نبود و قرار نیست انقلابی بشوند. چرا که از نظر نسل حاضر آیندهی کشور باید در صلح و در رفاه باشد. و میدانم که جامعهای که آیندهاش با رفاه همزاد است خودش را برای خیلی چیزها آماده نمیکند.
در دانشگاه خودش را برای یک زندگی آرام در بستر مذهب شیعه آماده میکند. از همین روست که درسش را میخواند تا زندگی راحتی داشته باشد و به مسجد میرود و پای منبر مینشیند تا بستر مذهبی آیندهاش از بین نرود.
جامعهای که افرادش آینده را این طور میبینند چرا باید از روی تعصب و بیخردی روی انرژی بیحاصل و پرضرر هستهای پافشاری کنند؟ چنین جامعهای چه کار به فلسطین دارد و اصلا کشوری به نام فلسطین در آینده چه نفع و ضرری قرار است به او برسانند؟ چنین جامعهای چرا باید به دنبال تقویت جبههی مستضعفین در کشورهای دیگر باشد، تا زمانی که مشکلات داخلیاش حل نشود؟
چنین جامعهای چرا موی دماغی به اسم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میخواهد؟ در ایران 1430 سپاه پاسداران قرار است از چه چیزی پاسداری کند؟
من هنوز خفه خون نگرفتهام...