آزادی و عقلانیت راه رسیدن به جامعه انقلابی
متن زیر توسط رفیق عزیز آقای پیامی نوشته شده است
دهه فجر سال 91، واحد مرکزی خبر در سلسه گزارشاتی خبرنگار خود را با کیک و شیرینی به شهرستانها میفرستاد؛ تیم اعزامی در آنجا جشن تولدی برای انقلاب میگرفت و بعد تصاویر شادخواری مردم ثبت میشد. البته این مراسم پر فیض در بعض شهرستانها با رقص و موسیقی هم عجین میشد تا برای انقلاب سنگ تمام گذاشته شود. در این میان یک سؤال بر زمین میماند: «این مردم چقدر انقلاب را میشناسند؟» و یا اینکه «ما چقدر به فکر آگاهی مردم هستیم؟»
رهبر انقلاب (حفظه ا...) به شهرستانی سفر میکند. در مراسم استقبال حسینیبای به سراغ دختر جوانی میرود و میپرسد «چه احساسی داری؟» او هم گریهکنان و در همان حال که با گوشهی چفیهای که بر سر دارد، اشکش را پاک میکند، میگوید: «خیلی خوشحالم!» و بعد تصویر پسرکان و پیرزنانی که از احساس خود به رهبر انقلاب میگویند.
اما مگر علاقه و احساس به نایب امام زمان(عج) اشکالی دارد؟ آیا اینکه نشان دهیم ملت ما در اوج تحریمهای فلج کننده، شاد و خوشحال جشن انقلاب میگیرند چیز بدیست؟
« لحن و محتوای تبلیغات تلویزیونی ما اکثراً به گونهایست که تو گویی امت مسلمان را باید با استفاده از حیلههای روانشناسانه فریفت و آنان را به صحنههای جانفشانی و ایثار کشاند، غافل که اگر تبلیغات غربی بر غفلت و فریب مردم استوار است، بالعکس، تبلیغات ما باید بر آگاهی آنها تأکید داشته باشد»[1]
دانشجوی غافل، دانشگاه سرخوش، رئیس پیروز
کمال بشر واقع نمیشود مگر با انتخاب آگاهانه. فلذا حکومت دینی باید امکان انتخاب آگاهانه را برای شهروندان خود مهیا سازد. چه در قامت مقابله با اشاعه بیبندوباری و چه تلاش برای تحقق آزادی بیان. اینطور نیست که گمان کنیم چون جمهوری اسلامی حکومت حقه است و حفظ آن اوجب واجبات، پس باید بأی نحو کان (من جمله تخدیر با موسیقی و سوء استفاده از غرایز) همه مردم را همراه آن کنیم. اهمیت انتخاب بر مبنای فکر (هر چند در قدمهای اول شبه فکر باشد) و پرهیز از میداندادن به غرایز نفسانیه تا جاییست که حکومت دینی مجاز به ایجاد مشغله و یا غافل کردن افکاری که احتمال تعمیق تعارض ایشان با حکومت اسلامی میرود، نیست. ترجمان ملموس غافل کردن افکار متعارض این است که تشکلهای دانشجویی زاویهدار با نظام، نتوانند مجوز برنامه سیاسی بگیرند اما به کرات کنسرت و جشن برگزار کنند. چه اشکالی دارد که دانشجوی دختر تمام فکر و ذکرش، تبرج باشد و دانشجوی پسر مدام در پی پرداخت زکات علم خود به ایشان و یا کسب علم نافع از محضرشان باشد؟ اما دانشجویان باید لطف کنند و کاری به سیاست و مسائل مملکتی نداشته باشند. الگوی مدیریت این روزهای دانشگاه (حداقل دانشگاه تهران) به طرز وحشتناکی منطبق بر سیاست استعمار امریکاییست... غافل کردن جوانان از مسائل اصلی.
دوستی از دانشجویان امیرکبیر میگفت: «در ایام فتنه به اساتید گفتند امتحانات کلاسی بیشتری بگیرید تا دانشجویان وقت پرداختن به مسائل سیاسی پیدا نکنند.» و این یعنی مشغول کردن کسانیکه به برکت فتنه مجبور به تفکر و یا حداقل انتخاب شدهاند. انتخابات و بحثهای سیاسی پیش و پس از آن بهترین محیط برای ایجاد گفتگو و طرح مباحث اندیشهای برای دانشجویانی است که به کودکان مدرسهای میمانند. لکن مسئولین چون شکست دانشجویان حزبالهی را در کف و سوت میبینند، به آن قرینه از بحث و مناظره هم در هراسند. این میشود که دانشگاه باید از بیخ و بن سیاستزدایی شود. چرا که از سیاستزدگی میترسیم؛ حال آنکه فقدان فضای پایدار و عقلانی گفتگوی سیاسی و اندیشهای موجب رفتارهای ناهنجار و سیاستزدگی مخاطب میشود. فیالمثل اگر قرار باشد دو جریان مطرح چهارسال یکبار و چند هفته مانده به انتخابات به هم برسند، در آن فرصت محدودِ جمع کردن آرای مردم، جز طرح اتهام و بداخلاقی نخواهیم دید. حال آنکه اگر هر هفته دو ساعت جلسه بحث باشد، دیگر این قسم افشاگریها راه به جایی نمیبرد و طرفین باید از لایه مباحث سطحی و برچسبزنیها به مسائل اصلی برسند تا سیه روی شود هر که در او غش باشد. در این فضاست شعور سیاسی مردم ترقی میکند و گروهها کمتر میتوانند از احساسات ایشان سوء استفاده کنند.
اگر از مسئولان وزارت علوم بپرسید «چرا ترم را کوتاه کردید؟» از مصلحت خواهند گفت. حتی اگر منظور ایشان مصلحت میز ریاست خودشان نبوده و مصلحت نظام باشد، باید گفت مصلحت نظام صرفاً حفظ نهادها و ساختارها نیست. بلکه مصلحت بالاتر حفظ روح و جان مایه نظام است؛ مقولهای که با این قسم تصمیمات به محاق میرود. (البته در ادامه نشان خواهیم داد چطور این رویه در بلند مدت سخت افزار نظام را هم نابود میکند و اساساً اصلیترین تهدید برای جمهوری اسلامی است)!
سیاستزدایی، تنشزدایی نیست
اما نگاه اندیشمندان صدر انقلاب چه بود؟ «یکی از راههای جداسازی و منزوی کردن تودهی مردم، در عرصه سیاست و تصمیمگیری و سرنوشتسازی این است که کاری بکنیم تا مردم آن قدر از صبح تا شب به فکر مسائل اقتصادی باشند که اصلاً به یاد مسائل سیاسی نیفتند.... یکی از آثار شوم نظام سرمایهداری این بود که برای کارگر و کارمند ساعات فراغت کافی برای انسانی زیستن و خودسازی نمیگذاشت. در نظام اقتصادی ما باید این وضع از بین برود.»[2] تفکر و پرداختن به مسائلی فراتر از رفاه و معاش حتی اگر به نتیجه درست منجر نشود نسبت به بیفکری، سکوت و بیتفاوتی ارجح است. آن کس که بر مبنای اندیشهای عمل نمیکند انتخابهای او لزوماً ساخته امیال، هواهای نفسانی و منفعت طلبیهای مادیست و چنین فردی چطور ممکن است رستگار شود؟ چطور میتوان چنین فردی را به عنوان شهروند جامعه آرمانی تصور کرد؟ حتی در جامعه برخوردار از انبیاء، به واسطه اختیار انسانها ممکن است انسان شقی یافت شود، لکن انسان بیتفاوت یافت نمیشود. فیالمثل اینطور نیست که در قوم لوط(ع) غیر از عذاب شونده و نجات یابنده، قسم سومی یافت شود. اصلاً انبیاء آمدند تا مردم غافل و دنیازده را انذار کنند و به بهشت اخروی تبشیر و الا بعض اقوام که زندگی مادی خوش و راحتی داشتند!
راه سومی که پیش پای ما گذاشته شده هر چند در ظاهر محافظهکارانه است، اما به مراتب شیطانیتر از گزینه قبلیست. اینکه میبینیم تمدن غرب با این عمق و وسعت بر دنیا سلطه زده و همه ایدئولوژیها را در خود حل کرده و نسخهای بدیل برای آنها پیچیده، مؤید همین مدعاست که بی عقیده و غافل کردن مردم (ولو در صورتی که حکومت دینی باشد) ایدهای شیطانیتر بوده و شکست آن به مراتب سختتر از مقابله با ایدئولوژیهای غلط گذشته است. فرهنگ غربی و به طور خاص فرهنگ امریکایی به این بهانه که مسائل سیاسی و ایدئولوژیک موجب تنش میشود مردم را دعوت به مادیت، تکاثر اموال و التذاذ هر چه بیشتر میکند.[3] در اروپای خسته از منازعات مذهبی، پلورالیسم آمد و بشر دعوت شد تا دیگر بر سر دین و عقیده جنگ به راه نیاندازد. اما پس از آن میبینیم که جنگهای جهانی به راه میافتد. با یک بمب اتمی بیش از تمام غزوات پیامبر و مقاتلات علی(ع) انسان کشته میشود، لکن نه برای عقیده و حقیقت که برای منافع! تأکید نگارنده بر آن است که این امر اتفاقی نیست. معاویه هم کسی بود که صرفاً به زندگی و معاش مردم میرسید و با توسعه وجه حیوانی و نفسانی شهروندانش، بر آنها سلطهای شیطانی میزد و از راه طمع و ... آنها را به جنگ میکشاند. یعنی هر چند به بهانه دوری از تشنج از گفتگو، بحث و نهایتاً قتال برای عقیده و حقیقت دوری کنیم و دنبال تنشزدایی و آسودگی را بگیریم، در نهایت به واسطه قوت گرفتن قوای شیطانی در وجودمان، کارمان به قتال با حقیقت میانجامد. با این حساب سیاست غافل کردن مردم، سرگرم داشتن ایشان به لذات مادی، جلب رضایت و همراهی آنها با تأمین خواستههای حقیر نفسانی (چون توجه افراطی به اقتصاد و یا تساهل در برخورد با بدحجابی) در بلند مدت چنان قساوت و شقاوتی میآورد که اینان بر حکومت دینی بشورند!
مردم، موتور رسیدن به قلههایند
از دیگر سو اگر مردم درگیر مسائل دینی و سیاسی نبوده و حاضر در صحنه نباشند، جمهوری اسلامی اصلیترین سرمایه خویش را که به پشتوانه آن در مقابل شرق و غرب ایستاده از دست میدهد. همچنانکه اسلام عزت زایل شده مسلمین را بازگرداند، این مردم بودند که با حضور در صحنه، انقلاب را حفظ کردهاند. نقش مردم در نظام اسلامی و نیز تأکید امام (ره) و رهبر انقلاب (حفظه ا...) بر دخالت و تأثیرگذاری ایشان، برخلاف پندار عدهای یک نقش فرعی و تزیینی نبوده. این امر هر چند با مشروعیت الهی جمهوری اسلامی، تغایر دارد لکن تضادی ندارد. همچنین از آنجا که احتمال اشتباه در فعل غیر معصوم میرود، لذا برای پیشرفت و بهبود رویهها همواره نیاز به احساس مسئولیت مردم و نیز تضارب آراست. اشتباه مهلک آن است که به خاطر ترس از حرف و تصمیم مردم، قدرت ایشان را سلب و در مخازن قدرت انبار کنیم. با این کار اعتماد مردم زایل شده و ایشان با حکومت بیگانه میشوند. از طرف دیگر چون قدرت از جانب مردم نمیآید پس برای هدایت و افزایش روحیه ایثار مردم کمتر تلاش میکنیم. فیالمثل پیش از انقلاب یک روحانی یا مبارز مجبور بود ساعتها با بازاریان صحبت کند و برای تعمیق ایمان آنها تلاش کند تا بتواند روی کمک مالی آنها برای مبارزه حساب کند، اما اگر همین مبارز به شیر نفت وصل باشد دیگر چرا باید برود و کاسب بازاری را ارشاد کند؟ ... و چه حکیمانه است که مخارج طلاب و تبلیغات دینی از وجوهات شرعیه مردمیست! از همه اینها گذشته تاریخ اسلام سرشارست از خیانت اولیاء امورش؛ اگر خدای ناکرده مخازن قدرت فاسد و فرسوده شود، انفجار از درون چیزی از انقلاب باقی نمیگذارد.
راه درست آن است که حق و باطل با هم بر مردم عرضه شود، حکومت قوهی عاقله مردم را به حداکثر فعالیت برساند تا ایشان بر مبنای عقل و نه میل تصمیم بگیرند.[4] اگر حکومت اسلامی برای سعادت بشر ایجاد شده پس باید بداند اگر مردم با وی به خاطر عقیده درآویزند بهتر است تا اینکه به خاطر هوس دنیا و به واسطه غفلتزدگی سکوت کنند. لذا عجیب نیست که امر به معروف و نهی از منکر (به خصوص در مورد حاکمان) واجب شرعی است. چنین امتی، هر چند فشار و تحریم اقتصادی بر آنان وارد شود تسلیم نمیشوند و الا اگر عقلانیت زیر سایه احساسات بماند و مردم بر اساس «فکر» انقلاب را همراهی نکنند، نه تنها به تمدن اسلامی و حکومت جهانی اسلام نمیرسیم بلکه در همین مرحله از دولت اسلامی متوقف شده و در یک سیر قهقرایی ذوب میشویم. همیشه محافظه کارانهترین گزینه، امنترین راه نیست. اگر به جای آگاهی بخشی به مردم، مدام نفسانیات آنها را برای جمع کردن رأی و یا حتی افزایش مشارکت در انتخابات به بازی بگیریم و وعده رفاه بدهیم، دیگر چطور میتوانیم با ایشان حرف از آرمانها و هزینه دادن در راه اسلام بزنیم؟ صداوسیما با دبی بالا ملیگرایی را پمپاژ میکند و با ایجاد تفاخر قومی میخواهد سر مردم تحت تحریم را شیره بمالد. از آن سو مدام فرهنگ اسراف، اتراف، حرص و تکاثر اموال ترویج میشود. صداوسیما کاری کرده که جرأت نکنیم بگوییم ما به خاطر اسلام در فشاریم، به خاطر اسلام سفرهمان را سادهتر میکنیم و به خاطر اسلام جانمان را هم میدهیم. این اواخر هم که جرأت کرده بگوید وضع معیشت سخت شده، همه کاسه کوزههای گرانی را بر سر مدیریت دولت میشکند. اگر بحث بر سر عقیده به حاشیه برود به طریق اولی هزینه دادن برای عقیده مذموم میشود. صداوسیما به جای یک دانشگاه سراسری، یک غفلتسرای سراسری است که جریان غالب فیلم، سریال و مجریانش مشغول انجام بزرگترین خیانتها به انقلاب اسلامی (یعنی قلب و مسخ آرمانهای مقدس نظام در نظر مردم) است.
جامعه معیار اسلام جامعهایست که مردمانش بر سر اندیشهها و عقاید با هم مباحثه کنند. لذا باید آزادی بیان باشد، آزادی عقیده باشد و حتی آزادی نشر عقیده.[5] بگذاریم مردم با عقاید الحادی واکسینه شوند؛ باشد که دست از غفلت و دنیازدگی بکشند و به سراغ تعمیق معرفت دینی خود بروند.
«اگر همین مقدار حیات و زندگی در ملت اسلام وجود داشته باشد که در مقابل ضربت دشمن عکس العمل نشان بدهد، مطمئن باشید که در نهایت امر به نفع اسلام است ... وقتی کسروی آن کتابها را نوشت تازه دست علمای اسلام رفت روی کاغذ و مسائلی را که در طول چند قرن در اثر اینکه اعتراض و تشکیک و ایرادی نشده بود پردههایی از ابهام روی آنها را گرفته بود و کم کم خرافات و اوهامی هم درباره آنها پیدا شده بود، تشریح کردند اصلاً مردم نمیدانستند مثلاً در باب امامت چه باید بگویند، در باب تشیع چه باید بگویند ... آنوقت علما شروع کردند به آشکار ساختن حقایق از زیر پردههای اوهامی که در طول چند قرن در اثر نبودن شکاک و این دشمنان خدمتگزار به وجود آمده بود، و یک سلسله از مسائل خیلی بهتر روشن شد. ... یعنی اینها سبب شدند که دستهای علمای اسلام از آستین بیرون آمد و چه آثار نفیسی در این زمینه منتشر شد. یک دین زنده هرگز از اینگونه حرفها بیم ندارد.»[6]
ایمانی که ناآزموده باشد قدرت جهت دهی افعال را ندارد؛ چرا که معتقدات دینی در ذهن فرد به باور نرسیده تا بر مبنای آن عمل کند. این ایمان توده و غباری از موهومات است که در زمانهایی مشخص (مثلاً سفرههای نذری) به کار میآید و در طرف مقابل در پروژهای سکولار برای مهمترین اتفاقات زندگی (انتخاب راه زندگی، شغل، همسر و ...) تصمیمسازی میشود. اینگونه است که میبینیم کلام مردم دینی است و عمل آنها غیر دینی. این مردم دنیا را باور و به آن عادت کردهاند. به اسم زندگی آرام، از فکر کردن به مسائل حیاتی (همچون مرگ، عقیده و ...) و بحث با دیگران طفره رفتهاند و عمر خود را در پی خوشیها گذراندهاند. بهشتی که هالیوود در ذهن آنها ساخته، کلبهایست در کنار دریاچه به همراه سایر زینتهای فریبنده دنیا و جنگ و جهاد (ولو در رکاب علی(ع) ) جهنمیست پرتنش! حسین بن علی(ع) میفرماید: النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیَا، وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ ، فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُون آیا چنین مردمی رستگار میشوند؟ آیا حکومت دینی وظیفه خود را در قبال اینان انجام داده؟ مگر نه آنکه حکومت دینی باید ایمان را از حاشیه به متن زندگی مردم بکشاند؟ باور کنیم اینکه از ساعت نه تا ده شب، آنتن شبکه سه به دست وهابیت تکفیری باشد (به شرط عدم فحاشی به مقدسات) بهترست از اینکه خنده بازار پخش شود؛ ان کنتم تعلمون.
1- توسعه و مبانی تمدن غرب، سید مرتضی آوینی، نشر واحه، صفحه98
2- اقتصاد اسلامی، شهید بهشتی، شورای احیای آثار شهید بهشتی، صص147-148
3- مصادیق فراوانی برای این ادعا میتوان در فیلمهای سینمایی و کتب امریکایی مشاهده کرد. مثلاً در کتاب 400must-have words for the TOEFLکه معمولاً مورد استفاده داوطلبین مهاجرت به امریکاست آمده:
As usual, their holiday was ruined when their inlaws' views on politics collided with their own.
البته نمونههای دیگری در همین کتاب کم حجم از این رویکرد وجود دارد. لازم به تذکر است که تکنوکراسی نیز در واقع ظهور همین دیدگاه در سیاستهای کلان کشورداری میباشد.
4-همانطور که پیشتر ذکرش رفت حرف اسلام «آزادی» است. چه از قید شهوانیات و هر آنچه که عقل را زایل کند (که به فتوای فقها استعمال آن حرام است) و چه از قید حکومتهای مستبد. پس باید نسبت به اثر ترویجی فساد متوجه بود. فیالمثل آزادی نشر عقیده در اسلام هرگز به آزادی توزیع مواد مخدر یا مسکرات نمیانجامد، یا برخورد با اشاعهدهندگان بیبندوباری مصداق تعهد حکومت اسلامی به آزادی مردم است. ر.ک. پاورقی5
-5 مدعای نگارنده مبنی بر «آزادی نشر عقیده» مجالی مفصل برای ایضاح میخواهد، لکن به صورت خلاصه متذکر میشوم که هیچ ایدئولوژی و حکومتی اجازه نمیدهد که نشر عقاید به براندازی خود منجر شود. چرا که این خلاف عقل سلیم است. اساساً هر تفکری که قدرت را به دست گیرد، حتی اگر در ساحت کلام قائل به تکثر باشد به صورت ضمنی قائل به این شده که بیش از دیگران بر حق است. اگر این حق را برای افراد قائل هستیم که عمیقترین شبهات را پیرامون دین مطرح کنند، معنایش این نیست که طرف مقابل را بر حق میدانیم و یا در حقانیت تعالیم اسلامی شک داریم. لذا بحث بر سر محدوده مجاز تبلیغ و اشاعه عقاید از نظر حکومت شیعی است. صراحتاً باید گفت آزادی نشر عقیده برای دیندارتر شدن مردم است! این آزادی برخاسته از نگاه اسلام (و نه لیبرالیسم و یا اسلام التقاطی) است. فلذا چارچوب و قیود آن از جانب شارع مقدس جعل میشود.
- 6پیرامون جمهوری اسلامی، شهید مطهری، انتشارات صدرا، صفحه135