همین جوری هوس حکومت به سرتان زده و حالا توش درمانده اید
حسن آقا گفت: خواستیم حالیت بشود که حکومت کار ساده ای نیست.
میرزا
اسدالله گفت: این را من از روز اول می گفتم. همین جوری هوس حکومت به
سرتان زده و حالا توش درمانده اید. بی هیچ نقشه. و همین است که من فرقی
میان این حکومت و آن حکومت نمی بینم. ما اصلا زندگی بشری نمی کنیم. زندگی ما زندگی
نباتی است. درست مثل یک درخت. زمستان که آمد و برگ و بارش ریخت می نشیند به انتظار
بهار ، تا برگ دربیاورد. بعد به انتظار تابستان ، تا میوه بدهد. بعد به انتظار
باران، بعد به انتظار کود، و همین جور... همه اش به انتظار تحولات طبیعی ، تحولات
از خارج. آن ها این جور بودند. شما هم این جورید. غافل از این که اگر همه اش به
انتظار تحولات خارجی بمانی ، یک دفعه سیل می آید. یا یکهو باد گرم می گیردیا یک
مرتبه خشکسالی می شود....
میرزا عبدالزکی حرف میرزا اسدالله را برید و گفت: جانم ، باز دور برداشته ای! پس این همه توپ که می ریزند آمادگی نیست؟
میرزا اسدالله گفت: چرا هست، اما آمادگی برای کشتار است. یعنی برای مرگ ، نه برای زندگی. و این حضرات قرار بود امکان بیشتری برای زندگی به مردم بدهند و حالا که درمانده اند سرکرده شان رفته چله نشسته ، چرا؟ چون انتظار این تحریکات را نداشته اند. یعنی آماده برخورد با تحولات خارجی نبوده اند، عین درخت. این چله نشینی کا آن هایی است که خیال می کنند تحولات خارجی یا رحمت الهی است یا بلای آسمانی . و این درست رسم ابتدای خلقت است.
بریده
ای از کتاب نون و القلم جلال آل احمد 1340